• امروز : سه شنبه - ۱۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 22 - شوال - 1445
  • برابر با : Tuesday - 30 April - 2024
6

در محضر یار /حاشیه‌نگاری خبرنگار رستا از دیدار رهبر انقلاب با فعالان دانشجویی

  • کد خبر : 4257
  • ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۲۳:۳۹
در محضر یار /حاشیه‌نگاری خبرنگار رستا از دیدار رهبر انقلاب با فعالان دانشجویی
فقدان يك نماينده از جنس دانشجو معلمان به شدت احساس ميشد و كاش تريبونى كه در محضر رهبر امت مهيا بود، به دست اين قشر از دانشجويان كه دغدغه‌ى تعليم و تربيت، آن ها را به شغل انبيا راه داده است،داده ميشد.شريان و احياى نبض نظام آموزش ما به دست معلمان و دانشجو معلمانى است كه در اين محفل صميمى صداى آن ها گمشده بود.

به گزارش پایگاه خبری نحلیلی رستا، حنانه توکلی زاده، ۲۹ فروردین ۱۴۰۲ ، قرار بر ملاقاتى بود كه حتى در واپسين لحظات هم در باورم نميگنجيد.با خانم موسوى كه مسئول هماهنگي بود، صحبت كرده بودم و تصميم بر اين بود قبل از ساعت ١٤، بيت رهبرى باشيم براي دريافت كارت ملاقات. به وردى خواهران رسيدم.از آن دور جمعيتى از دخترانى كه روى پاى خود بند نبودند، قابل مشاهده بود.انگار ميتوانستم شوق را در حركت هاي نامنظمشان ببينم.با وجود اينكه نتوانستم تماسى با خانم موسوى برقرار كنم اما به اولين شخصى كه برخورد كردم، خانم موسوى بود.جوياى كارت هاى ملاقات شدم و ديگر اعضاى منتخب دانشگاه فرهنگيان.انگار مسئول مربوطه هنوز نيامده بود تا كارت هارا تحويل دهد.در صف ايستادم منتظر بقيه ى نمايندگان پرديس هاى فرهنگيان تهران.صداى جمعيت را ميشنيدم.كسى پشت سرم ميگفت: من با استجابت دعاى شب هاى قدرم اينجا هستم.هر شب قدر از خدا ديدار ايشان را خواستم.ذوق صدايش فراموش شدنى نيست.دوستش ميگفت: من اما در گلزار شهدا، از تمام شهيدان خواستم ديدار آقارا ميسر كنند و اگر اينجا حضور دارم مديون شهداهستم.لبخند روى لبانم جان گرفته بود و در دلم غوغايى بود.دخترى غير چادرى توجهم راجلب كرد كه به اطرافيانش ميگفت باورم نمى شودو تمام شب را خوابش نبرده.افرادى روى جدول نشسته و مشغول نوشتن بودند.پرس و جو كردم و متوجه شدم نامه براى آقا مى نويسند.من هم شروع كردم به نوشتن.بسم الله الرحمن الرحيم.سلام آقا جان… زير دستى كه از نفر جلوييم گرفته بودم و تحويل دادم و پرسيدم شما از كجا آمديد؟ دانشجوى دانشگاه سبزوار بود و اين طى طريق براي من ارزشمند بود.وحدت ما در اين مكان و در اين لحظه، نشان از ولايت مطلقه اى داشت كه در جانمان ريشه دوانده بود.كارت ها رسيد و كلمه ى ملاقات نوشته شده روى آن عجب خودنمايى ميكرد و عجب فرخنده ملاقاتى.كم كم آماده ميشديم براي ورود.پس از بررسى كارت ها و تحويل كيف و تمامي وسايل، تنها به همراه كارت ملاقات بايد وارد ميشديم و پس از چندين مرحله تفتيش و عبور از گيت اجازه ى ورود داشتيم.

حالات صورت هايمان حاكى از اتفاقى بزرگ بود.جنبش بى وقفه و صحبت هاى با ذوقمان، نا آرامى قلب هايمان را به وضوح نشان ميداد.و اما لحظه ى ورود به حسينيه، حالا به ثانيه ها رسيده بود.تصورم يك جاى خيلى رسمى و مرفه بود.اما انگار گرد صميميت و آرامش همه جا پخش باشد، گويى ملاقات دوستانه باشد.گليم هاي افتاده روى زمين نشان از سادگى داشت . يك حسينيه ى ساده اما مملو از معنويت.جايى نشستم كه زاويه اى مستقيم داشته باشم، دقيقا كنار مقسم قسمت خواهران و برادران.جايى كه فاصله ى زيادى هم با رديف هاى اول نداشته باشم.همه در تكاپو و گويى ديدارايشان تمناى هررگ.هركس به نحوى منتظر بود.جمعيت كه داشت تكميل ميشد، سيل شعارها آغاز شد.و تجلى ادب آنجا بود كه اين شعار قرائت شد(اى پسر فاطمه منتظر توهستيم) به دقيقه اى نرسيد كه فردى بانگ اصلاح درآورد كه( اى پسر فاطمه منتظر شماييم)و جمعيت همه يكصدا به تكرار واژگان مشغول شدند.مصادف شدن تولد حضرت آقا با اين ديدار به زيبايى جلسه افزود و شعارهاى (علمدار ولايت، تولدت مبارك) و(صله على محمد، تولدت مبارك) در محفل جريان داشت.گويى با سكوت بيگانه باشيم و به محض اينكه فرصت تنفسى پيش مي آمد، فردى از گوشه ى مجلس نواى ديگرى سر ميداد(اي رهبر آزاده، آماده ايم آماده)(لبيك يا خامنه اى، لبيك يا حسين است).

خانم موسوى كاغذو خودكارى به دستمان رساند براي يادداشت مطالب.و رزق جوهر خودكار ها، نوشتن جانم فداي رهبر بر كف دست هايمان بود.در جمعيت دخترى ديدم متفاوت از بقيه.فردى متفاوت و مسلما با روحى متفاوت تر و پاك تر از منه نوعى. اگر حجاب را رعايت حدود شرعى معنا كنم او كم حجاب بود اما باطنش وراى ظاهرش معنويت شديدى داشت.اينجاست كه فرقى نميكند كه هستى وچطور هستى، انگار در اين محفل منتظر آقايى بوديم كه براى همه مان پدرى كرده.انگار گره خورده به محبت كسى هستيم كه مارا اينجا و اينگونه گرد هم جمع كرده.نفس انتظار به شماره افتاده بود.دوربين ها همه به طرف پرده ى آبى خوش رنگى بودند كه محل ورود حضرت آقا بود.چشم هاى منتظر قاب محل ورود را ضبط ميكردند.و اما بالاخره انتظار ها به ظهور پيوست.دستى پرده ى آبى را كنار زد و محفل صميمى مارا با حضور پر نورشان گرما بخشيدند.جمعيت به ناگهان بلند شدند و حنجره هافرياد ميزنند(صله على محمد ، ياور مهدى عج آمد) و چه نيكو ياورى است رهبرى از نسل امامان ما.من اما گريه امانى براى يارى همصدايى ام نميداد و فقط ميتوانستم شكوه و شوكت اين لحظه را با سقوط اشك هايم همراهى كنم.ديگر اما سكوتى حاكم شد تا جلسه آغاز شود.چه لحظات نابى و چه آرامشى در جاى جاى اين حسينيه موج ميزد.تمناى قلوب اينك به وصال روح منتهى شده بود و چه مبارك لحظاتى.مجرى برنامه خانم فائزه فداكار كه از جامعه ى فرهنگيان هم هستند، جلسه را آغاز كردند.هر يك از نمايندگان تشكل هاى دانشجويى اعم از جهادى و انجمن اسلامى و نشريه دانشجويى و… به نوبت آمدند و شرح ما وقعى خواندند و درد و دلى كردند و راهكارهايى ارائه دادند. زمانى ميرسيد كه همه در انديشه هاى خود قرائت ميكردند كه، جانا سخن از زبان ما ميگويى و نواى احسنت در مجلس ميپيچيد. جوانان دغدغه مند، دور انديش و بلند همت كه تحول خواهى، اصلاح و توسعه را خواستار بودند.مسائل مختلف اجتماعى، سياسى، فرهنگى ، آموزشى و… مطرح ميشد كه زبان مشترك دانشجو بود.كلماتى براي ابراز مشكلات،پيشنهادات،اقدامات و حتى تشكرو تحسين و تمجيد.

آقاى امير رضا پور بخشى، دبير دفتر تحكيم وحدت، ناگهان جمعيت را با كلامى هم پيمان كرد، آنجا كه گفت: آقايان غربگرا كه به بهانه ى رفراندوم به دنبال رابطه ى با آمريكا هستيد،بدانيد كه به بركت نداى شهداى ما امروز از هركوى و برزن غريو مرگ برآمريكا برمى خيزد.آنگاه موج مرگ برآمريكايمان هر سد مستحكمى را به خاك و خون ميكشيد.
خانم مريم محمدى، نماينده نشريات دانشجويى، داغ دلمان را گفت.داغ دل معلمان و دانشجو معلمانى كه در وادى تعليم و تربيت، علمدار تربيت نسل هاى بعد هستند.اينگونه شروع كرد كه:گويا ترين سوال ما از مسئولين اين مملكت اين است كه هدف نظام آموزشى ما چيست؟آيا جز اين است كه نظام آموزشى رسمى مانسبت به طبيعت انسان بى تفاوت است؟ اثرى از آموزش مهارت ازدواج ،مديريت صحيح روابط اجتماعى و خانوادگى ،مديريت خانواده و حتى مباحث هويتى درمفاد درسى ديده نميشود ويا اگر معدود سرفصل هايى وجود دارد نه نيروى متخصصى هست كه آن را به دانش آموزان آموزش دهد و نه در دعواى مافياى كنكور محلى از اعراب دارد كه بدان توجه شود.

و از حيرانى وزارت آموزش و پرورش كه گويى هرچقدر زمان ميگذرد، همچنان اندر خم يك كوچه است گفت:وقتى وزارت آپ سرگرم جابه جايى گاه و بى گاه وزيران و مديران است، كسى به اصلاح راهبردى و تحول اساسى كليدى ترين وزارتخانه نظام فكر ميكند؟
خانم فائزه فداكار با گريزى كوتاه صداى مظلوميت معلمان شد، هرچند كه فقدان يك نماينده از جنس دانشجو معلمان به شدت احساس ميشد و كاش تريبونى كه در محضر رهبر امت مهيا بود، به دست اين قشر از دانشجويان كه دغدغه ى تعليم و تربيت، آن ها را به شغل انبيا راه داده است،داده ميشد.شريان و احياى نبض نظام آموزش ما به دست معلمان و دانشجو معلمانى است كه در اين محفل صميمى صداى آن ها گمشده بود.مگر نه اينكه اولويت جمهورى اسلامى بايد تعليم و تربيت باشد و بايد بكوشيم مكتب حاج قاسم را آموزش دهيم؟ مگر نه اينكه از شهيد بهشتى ها و شهيد مطهرى ها بايد الگو سازي كنيم؟ مگر نه اينكه بايد هويت ايرانى_اسلامى را در بين دانش آموزانمان رواج دهيم؟ما كه از بدنه ى اصلى آموزش وپرورش هستيم نيازمند شنيده شدنیم و مطالب گفته شده در اين جلسه من بابت حوزه آموزش و پرورش كفايت امر را نميكند.باشد به سرانجام رسانيم، اين بار كه بر دوش و نهان است.
آنجا كه وحشى بافقى ميگويد: دوستان!شرح پريشانى من گوش كنيد، حكايت يك سرى از نمايندگان بود و چون فرصت محدود بود به اين مصراع از فاضل نظرى بسنده كرديم كه،لب اگر باز كنم با تو سخن ها دارم.و اما هريك از اين سفره ى مبارك چيزى طلب ميكرد، از دعاى عاقبت بخيرى گرفته تا انگشتر و عبا، و كسى كه خواهان قرائت خطبه ى عقدش توسط حضرت آقا شد و چه مبارك پيوندى.

ديگر اما زمان آن رسيده بود كه گوش جان بسپاريم به صحبت هاى حضرت آقا.سكوتى حاكم شد كه نهايت اشتياق براى شنيدن را مى رساند.و اما بيانات حضرت آقا آنچنان پدرانه بود كه تسلاى روح و روان بود.متقن و مبين.شرح مفصلى دادند از موارد اقتصادى، خصوصى سازى، فعاليت سران قوا ، فعاليت هاى دانشجوى و… .اينكه ما در طى بهار جوانى هستيم، حقيقتا تلاطمى از نسيم را به جان شكوفه هاى سبز وجودمان انداخت كه مصادف شدنش با بهار بندگى عجب همزمانى زيبايى است. ما دانشجويان را به تحولى در ذهن و واقعيت جامعه و چه بسا واقعيت جهان فراخواندند.مارا به انتظار فرج دعوت كردند و گفتند، انتظار فرج یعنی باور اینکه همه نقص‌ها و سختی‌ها با کار و تلاش و توکل قابل برطرف شدن است.آرى به راستى كه سخنانى از جنس مقاومت، استقامت و اميد در محفل طنين انداز ميشد.به لحظات ملكوتى اذان نزديك ميشديم و آنجا كه آقا فرمودند شمارا دوست داريم و برايتان دعا ميكنيم، حسن ختامى بود براى اين احوالات ناب.آقاى طلبه اى از كنارم فرياد زد:خدا شمارا حفظ كند.و من بازبان دل گفتم: ان شاءالله.موذن كلماتى با رنگ و بوى خدايى را به گوشمان رساند و آماده ى نمازى شديم كه به امامت رهبر امت اسلامى اقامه ميشد.بعد از تكبيرشان، برادران نواى الله اكبرى سر دادند كه بند بند وجودم به ادراك و فهم آن رسيد.نوايى كه تا آن روز گوشم به رسايى آن الله اكبر نشنيده بود.و لحظه ى به پرواز درآمدن روحمان و مناجات با حضرت حق، حلقه ى وحدتمان را به تكامل ميرساند و به توحيدمان مى افزود.بين دونماز ناگهان عظمت اين لحظات چنان غرق احساسم كرد كه شانه هايم به لرزش و اشك هايم به لغزش افتادند.نماز به پايان رسيد و باز فرياد برآورديم و اعلام آمادگي كرديم كه (اي رهبر آزاده، آماده ايم آماده)(خونى كه در رگ ماست، هديه به رهبر ماست).چه مبارك لحظاتي بودو چه فرخنده دمى.اولين ديدارم، آخرين ديدارم نباشد،ان شاءالله.اللهم عجل لوليك الفرج.

مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت
انتهای پیام/

لینک کوتاه : https://rastakhabar.ir/?p=4257

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.