به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا، شماره سوم روایت مدرسه رستا تحت عنوان “زمزمه محبت” با روایت زهره ناظمی،معلم پایه اول برخوار اصفهان منتشر شد. زهره ناظمی در گفتگو با روایت مدرسه از تلخ و شیرین تدریس به مهمانان کوچک خانهاش میگوید.
زمزمه محبت
پنج سال گذشته اما انگار همین دیروز بود. انگار همین دیروز بود که سروکله ویروس کرونا وسط زندگیمان پیدا شد و همه عادات و معادلاتمان را در زندگی به هم ریخت. کرونا با همه کوچکیاش توانست درهای مدرسه را به روی دانشآموزان و معلمان ببندد تا آنها به دنبال راههای جدیدی برای ارتباط با هم بگردند. وسط رعایت پروتکلهای بهداشتی، وسط بوی الکل و مواد ضدعفونی کننده، وسط نگرانیها و خانهنشینیها، گوشیهای تلفن همراه بیشتر از پیش اهمیت پیدا کرد. نور آبی صفحههای کوچک گوشی، تنها راه ارتباطی معلمان و دانشآموزان بود و خیلی زود کلاسهای مجازی جایش را در زندگی ما باز کرد. در این میان، بودند دانشآموزانی که جبر روزگار نمیگذاشت به این راه ارتباطی دسترسی داشته باشند. اما گاهی فرشتههایی پیدا میشدند که با چوب جادویی مهربانی و لطفشان، از میان مشکلات راهی برای بچههای این سرزمین باز میکردند.
در این شماره روایت مدرسه پای صحبت یکی از همین فرشتگان نشستهایم. پای صحبت خانممعلمی که نه به کرونا اجازه جولان در کلاسهایش را داد و نه گذاشت تنگناهای اقتصادی، مانعی برای تحصیل کودکان شهرش باشد.
روایت مدرسه: ابتدا خودتان را به طور کامل برای خوانندگان ما معرفی کنید.
زهره ناظمی هستم. آموزگار پایه اول شهرستان برخوار استان اصفهان و کارشناس ارشد برنامهریزی آموزشی. از سال هشتاد و پنج وارد آموزش و پرورش شدم و حدود دوازده سال است که در پایه اول تدریس میکنم.
روایت مدرسه: از فعالیتی که در سالهای اخیر برای کودکان کار انجام دادهاید بگویید.
با ورود ویروس کرونا چالش جدیدی برای معلمان ایجاد شد. به خصوص که دانشآموزانی بودند که گوشی نداشتند و نمیتوانستند در کلاسهای آنلاین شرکت کنند. من تصمیم گرفتم به این دانشآموزان، با رعایت پروتکلهای بهداشتی، در منزل خودم درس بدهم. تعدادی از دانشآموزان را هم همکارانم معرفی کردند. این کار را در زمان کرونا شروع کردم اما به دلیل افت تحصیلی بعد از کرونا، کلاسها را بعد از کرونا هم ادامه دادم.
روایت مدرسه: تعداد دانشآموزانی که در منزلتان درس میخوانند، چند نفر است؟
تعداد بچهها در زمان کرونا روزی ۱۵ تا ۲۰ نفر بود اما بعد از کرونا تعداد بچهها بیشتر شد. تابستان پارسال که تعداد بچهها زیاد بود آنها را کلاسبندی کردم و فعالیتم را به طور منظم ادامه دادم.
روایت مدرسه: بچهها چهطور و در چه زمانی به منزل شما مراجعه میکنند؟
با هماهنگی قبلی با بچهها و خانوادههایشان، یکی دو ساعت بعد از تعطیلی مدرسه، تعدادی از بچهها خودشان برای رفع مشکلات درسی به خانهام میآیند و بعضی را خودم با ماشین به خانه میآورم. بعد از تمام شدن کلاس هم بچهها را به محل کار یا خانهشان برمیگردانم.
روایت مدرسه: مسأله کودکان کار در شهر شما چقدر پررنگ است؟
برخوار یک شهر مهاجرپذیر است و در این منطقه کارگاههای تولیدی زیادی وجود دارد. به جز کودکان کار که در همه شهرها کم و بیش به چشم میخورند، اینجا گاهی بچهها کنار پدر و مادر در کارگاههای تولیدی کار میکنند. من هم به عنوان معلم، با تعداد زیادی از این کودکان ارتباط داشتم و همیشه برایم جالب بود که این کودکان مسئولیت خودشان را خودشان بر عهده میگیرند. گاهی هم حال و هوایشان مرا یاد کودکی خودم میاندازد.
روایت مدرسه: پس بد نیست کمی به عقب برگردیم و مهمان سالهای کودکیتان شویم. از آن سالها برایمان بگویید.
من در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شدم و چون فرزند اول خانواده بودم، مسئولیت مواظبت از خواهر و برادرهای کوچکتر هم به عهده من بود. پدرم کارگر بود و همیشه تأکید میکرد من خوب درس بخوانم و کمککار دیگران هم باشم. مادرم هم قالی میبافت. من بچههای خانمهایی که برای قالیبافی به خانهمان میآمدند را دور خودم جمع میکردم و به آنها درس میدادم.
روایت مدرسه: پس ایده درس دادن به بچهها در خانه، ریشه در دوران کودکیتان دارد! موقع شروع اینکار چه موانعی بر سر راه شما قرار داشت؟
من همزمان یک مادر، یک همسر، یک زن خانهدار و یک معلمم. طبیعی است که جمع شدن همه این مسئولیتها در کنار هم، سخت است. به علاوه من باید خانه را شبیه یک کلاس درس برای بچهها آماده میکردم و برای اینکار به کتاب و وسایل کمکآموزشی و لوازمالتحریر نیاز داشتم. از طرفی وجود یک کتابخانه هم برای کلاس کوچک ما لازم بود. همه این امکانات را با همراهی خانوادهام کمکم تهیه کردم. البته افراد خیری هم بودند که در این مسیر به من کمک کردند.
روایت مدرسه: خانوادهتان چقدر با شما همکاری میکنند؟
من خانه کوچکی دارم و دو فرزند محصل. علیرغم اینکه شلوغی فضای خانه به خاطر حضور دانشآموزانم گاهی مانع درس خواندن فرزندانم میشود اما دختر و پسرم همیشه به من کمک میکنند. معتقدم اگر من به این کودکان کمک کنم، خداوند هم به بچههای من کمک خواهد کرد و انسانهای خوبی را سر راهشان قرار خواهد داد. بعضی از روزها به خاطر کار زیاد خسته میشوم و احساس میکنم دیگر توان ادامه دادن ندارم، اما درست همان موقع راهحلی برای مشکلات زندگیام پیدا میشود و من این را لطف خدا میدانم که به واسطه این بچهها نصیبم شده است.
روایت مدرسه: نظر دیگران درباره این کار شما چیست؟
برای اطرافیان و همکارانم عجیب است که من بچهها را برای آموزش به خانهام میبرم و چند ساعت از زمان شخصیام را به آنها اختصاص میدهم. گاهی از من میپرسند این همه انرژی را از کجا میآوری؟ و من جواب میدهم که انرژی من برای این کار را خدا میدهد. امیدوارم این تجربه چراغی باشد برای کسانی که میخواهند این راه را ادامه دهند. من به همه بچهها خوشبینم و برایشان آینده روشنی میبینم.
روایت مدرسه: خود این کودکان چه نظر و احساسی نسبت به شما و کارتان دارند؟
بچهها احساس نزدیکی خاصی به من دارند و بعضا علاوه بر مشکلات درسی، مسائل شخصیشان را هم با من مطرح میکنند. حتی گاهی دانشآموزانی که پایههای بالاتر هستند برای اینکه بتوانند در مدرسه سر کلاس من بنشینند، به دنبال راهی برای مردود شدن میگردند!
یادم هست که روز معلم، یکی از دانشآموزان یک کیف به من هدیه داد. روی کیف برگهای بود که در آن نوشته شده بود: «اگر رنگش را دوست ندارید من هفته آینده آنرا عوض میکنم». وقتی ماجرا را از او پرسیدم گفت که با دستمزد خودش این کیف را خریده اما اگر آنرا را دوست ندارم، یک هفته دیگر کار میکند تا پولش را روی پول کیف قبلی بگذارد و کیف بهتری برایم بخرد.
این حرکت او خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد؛ اینکه یک دانشآموز با حاصل دسترنج خودش برای معلم هدیه بخرد.
روایت مدرسه: از خاطرات خوب و بدتان در این مسیر برای خوانندگان روایت مدرسه بگویید.
در مسیر معلمی همیشه خاطرات خوب و بد زیادی وجود دارند. خاطرات بد من مربوط به روزهایی است که بعضی از بچهها نتوانستند به دلیل مشکلات خانوادگی یا اقتصادی درسشان را ادامه دهند. خاطرات خوبم هم به روزهایی برمیگردد که توانستم مشکلی از این بچهها را، چه مادی و چه معنوی حل کنم؛ روزهایی که توانستم مانع ترکتحصیلشان شوم.
روایت مدرسه: این کار شما چقدر روی نگاه مردم و معلمان به «رسالت معلمی»، تاثیر داشته است؟
همیشه نگاه مردم به فعالیتهای ایثارگرانه معلمان مثبت بوده است. اصولا مردم احترام خاصی برای کسوت معلمی قائل هستند. معلمها در بسیاری از موارد کارهایی بیشتر از وظیفهشان انجام میدهند که متأسفانه دیده نمیشود. این لطف خدا بود که کار من دیده شد و توانستم با کمک خیرین، قدمهایی برای این بچهها بردارم.
روایت مدرسه: به عنوان آخرین سؤال، اگر نکتهای مد نظرتان است که در سؤالات به آن اشاره نشد، بفرمایید.
کمکهای ایثارگرانه و معنوی معلمان کمتر دیده میشود. از مسئولین میخواهم همانطور که الحمدلله از خیرین مدرسهساز، که به مدارس کمکهای مالی میکنند، تقدیر میشود، کارهای ایثارگرانه معلمان هم دیده شود. رهبر معظم انقلاب هم در دیداری که با معلمان داشتند به این نکته مهم اشاره کردند.
همصحبتی با خانم ناظمی که کلامش حلاوت گز دارد و طراوت زایندهرود، مرا به یاد این جمله شهید رجایی میاندازد که: «معلمي شغل نيست، معلمي عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش كردهاي، رهايش كن و اگر عشق توست مباركت باد».
فایل قسمت سوم روایت مدرسه را از اینجادانلود کنید.
انتهای پیام