• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 2 - رجب - 1447
  • برابر با : Sunday - 21 December - 2025
0
نامه‌ای از یک معلم به وزیر آموزش‌وپرورش

یک دقیقه بیشتر با آقای وزیر

  • کد خبر : 9903
  • ۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۴
یک دقیقه بیشتر با آقای وزیر
آقای وزیر! شب ‎یلدا، در حالی که به استندآپ‌های ژانر ‎معلم و ‎مدرسه می‌خندیم و خاطره‌ی جمعی‌مان را مرور می‌کنیم، شما یک دقیقه بیشتر فرصت دارید به چهره‌نگاری معلم فکر کنید؛ به تصویری که پشت این خنده‌ها، آرام‌آرام در ذهن خانواده‌ها و کودکان شکل می‌گیرد و با معیشت، منزلت و هویت معلم گره خورده است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا، سید مجتبی طباطبایی،‌ معلم و پژوهشگر تربیت و رسانه در یادداشتی نوشت:

امشب، در آخرین روز آذرماه، در حالی بلندترین شب سال را سپری می‌کنیم که استندآپ ابوطالب حسینی با موضوع «مدرسه» را می‌بینیم. همه‌ی ما از آنچه در این استندآپ گفته می‌شود، خاطره‌ی مشترک داریم. یکی از اقوام‌مان که به‌تازگی بازنشسته شده، موقع گفتن از ناظم‌ها ابرو در هم می‌کشد و انگار خوشش نیامده. این سال‌های اخیر را معاون شده بود تا با حقوق معاونت بازنشسته شود. می‌دانید دیگر؛ مرسوم است سال‌های آخر خدمت را می‌آیند برای معاونت تا یکی‌دو میلیونی که از خزانه‌ی دولت برایشان بیشتر واریز می‌شود، ذخیره‌ی آینده و سال‌های بازنشستگی‌شان شود. بگذریم.

با همان ابروهای درهم، یک پر پرتقال نزدیک دهانش می‌برد تا خنده‌اش را نبینیم. عجیب است که می‌خندیم. آقای دکتر! حقیقتاً وقتی نگاه می‌کنم، در هر خانواده حداقل یک معلم داریم. شاید همین دلیل شد استندآپ را بیاوریم و نیم‌ساعتی به خودمان بخندیم. به نظر شما از کی یاد گرفتیم که خودتحقیر باشیم؟

عجیب زرنگ است این پسرک پایین‌شهری، دکتر! از آن دست استعدادهایی که در مدرسه‌های دولتی زیادند. زیره به کرمان می‌برم؛ شما که می‌دانید. اما زرنگی‌اش آنجاست که شروع برنامه‌ی جدیدش را با ژانر مدرسه انتخاب کرده. مخاطب با روایت‌هایش خاطره‌ی جمعی مشترک دارد و همین انتخاب برای شروع «می‌گیرد». نه این‌که ابتکار به خرج داده باشد، دکتر؛ نه! اتفاقاً در این سال‌های اخیر کم نیستند کسانی که از طناب معلم و مدرسه بالا رفتند و دستی به آتش شهرت رساندند. مثالش همان حامد تبریزی که دوربین را کاشت وسط کلاس و معلمش مدام شلوارش را با دو دست بالا می‌کشید تا مبادا اعتبارش به زمین بیفتد! از این مثال‌ها زیاد است، دکترجان؛ اجازه می‌خواهم از این هم بگذرم.

می‌رسیم به آنجا که می‌گوید آموزش‌وپرورش با حقوقی که به معلم می‌دهد شوخی اصلی را کرده است. ما را می‌گوید، دکتر! دوربین لو-اَنگل است؛ از پشت سن رو به بالا. سوژه را بزرگ می‌کند. شاید فقط من در میان فامیل متوجه این جزئیات شده باشم، اما به هر حال حس منتقل می‌شود. ما کوچک شدیم، دکترجان! به ما می‌گوید وزارتخانه‌ای که شما مسئولش هستید، ما را به شوخی گرفته است. شما با ما شوخی دارید؟ بعید می‌دانم.

آقای وزیر! یک رفیق فرهنگی دارم که سر موضوعات مالی با کسی شوخی ندارد. چند وقت پیش رفته بود اسنپ؛ از قضا یکی دیگر از همکاران‌مان را با همسرش ـ که او هم همکارمان است ـ سوار می‌کند. به من که زنگ زد، از وزارتخانه حرف زد. شوخی هم نداشت؛ از آن حرف‌هایی که نمی‌توانم اینجا بنویسم.

استندآپ تمام شده. تماشاگرها جلوی دوربین آمده‌اند تا از اجرا تعریف کنند. می‌گویند خاطره‌ی آن‌ها هم بوده. عجیب است این ژانر معلم و مدرسه، دکتر. هر چقدر دیگران از آن استفاده می‌کنند، ما خودمان بهره‌ای نمی‌بریم. ظرفیت تمام‌وکمال همذات‌پنداری را این پسرک زرنگ جنوب‌شهری ریخت در قاب رسانه.

دارم فکر می‌کنم حرفی بزنم که تلخی پشت این لبخندهای ظاهری را بشوید و ببرد. شب یلدایی حیف است یک دقیقه‌ی دیگر به این فکر کنیم که معلمیِ ما گره خورده است با هشت گرو نه! می‌گویم: «همه‌چیز که پول نمی‌شود. بالاخره این هم درست می‌شود. رسالت ما چیز دیگری است!» اشتباه کردم، آقای دکتر. یاد صمد بهرنگی افتادم در کندوکاوی در مسائل تعلیم و تربیت. سال ۱۳۳۲ که کتاب را می‌نویسد، به مسائلی اشاره می‌کند که امروز هم هست. یک وقت فکر نکنید با یاد بهرنگی متوجه اشتباهم شدم! نه؛ همان فامیلمان که تازه بازنشسته شده و گره در ابرو انداخته بود، پرِ آخر پرتقالش را تعارفم کرد و گفت: «پرتقال بخور!»

راستش بهَم برمی‌خورد. می‌خواهم لحن و کلامش را به دل بگیرم، اما می‌گویم شب یلدایی حیف است. پرتقال را نزدیک دهانم می‌برم و تشکر می‌کنم. آقای وزیر! پرتقال تلخ می‌شود آخر؟ لیموشیرین که نیست بماند و تلخ شود. احتمالاً کامم تلخ شده؛ وگرنه بقیه هم خورده‌اند و کسی گلایه‌ای نداشته. چشمانم را تنگ می‌کنم و تنم را می‌جنبانم تا تلخی‌اش از گلو رد شود.

یکی از دخترهای فامیل نقاشی‌اش را نزدیک مادرش می‌آورد تا نشانش بدهد؛ ذوق دارد آنچه کشیده را توضیح دهد: «این باباست، این شلنگ آبه، این ماشین، این معلمه، اینم بچه‌های مدرسه‌ان که سوار ماشین معلم هستن.» انگشتش را می‌گذارد روی یک نفر قدبلند و می‌گوید: «این معلمه، ماشینشو آورده تا بابا ماشینشو بشوره.»

تلخی پرتقال تمام نشده، این یکی را باید هضم کنم. حواسمان نبود، آقای دکتر! وقتی می‌دیدیم و به خودمان می‌خندیدیم، غافل بودیم که این دختر فامیل دارد پدرِ معلمش را می‌کشد داخل همان کارواشی‌ای که ابوطالب تعریف می‌کرد. بعید می‌دانم مادرش بتواند به‌راحتی این تصویر را از ذهن او پاک کند.

ما، آقای وزیر، بلدیم صحبت را ببریم سمت دیگر؛ استادیم در کلاس‌داری و مدیریت جمع. لکن کام‌مان تلخ شده. آب هم که می‌خوریم، تلخی می‌کند. شما امشب یک دقیقه بیشتر فرصت دارید به چهره‌نگاری معلم‌ها فکر کنید. ما دیدیم و خندیدیم؛ شما که دیدید، نخندید! زنگی بزنید به مدیر مرکز اطلاع‌رسانی‌تان. جلسه‌ای بگذارید با اینفلوئنسرها، با صداوسیما بنشینید، با پلتفرم‌ها قرار بگذارید. معلمان دست‌به‌قلم را برای روایت‌نویسی دعوت کنید. امثال جایزه‌ی معلم‌ها را سردست بگیرید. شِندرغاز می‌خواهید برای معلمان بریزید تو بوق و کرنا نکنید که نانوا‌ی محل فکر کند از سهمیه‌ی آردش برای ما واریزی داشته‌اید!

دم شما گرم.

لینک کوتاه : https://rastakhabar.ir/?p=9903
  • نویسنده : سید مجتبی طباطبایی
  • منبع : رستا خبر
  • 113 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.