به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا؛ حاشیه نگاری فاطمه زهرا بختیاری، خبرنگار پیگاه خبری رستا از حضور دانشجویان در دیدار رمضانی با رهبر معظم انقلاب: در این حاشیه نگاری خیلی سعی کردم از ضرب المثل کلیشهایِ (شنیدن کی بود مانند دیدن) استفاده نکنم اما چه میشود کرد که حتی مضمون متن هم همین جمله را فریاد میزند. مشکل البته از تعاریفی که شنیدیم و کلیپهایی که از بیت دیدیم نیست. مشکل از قاب هنرمندانه دوربینهای فوق باکیفیت است که هرچقدر تلاش کند باز همه چیز را جوری منعکس میکند که اصل این حال و هوا نیست.
نمیدانم کلمه میتواند نقص تصویر را جبران کند یا تنها راهش این است که دعا کنیم هرکس این متن را میخواند، به زودی اصل این هوا را تنفس کند!بگذارید از صحنه کوچه نوشیروان شروع کنیم.
کوچه ساده و سرسبزی که هرکس نداند حتی حدس نمیزند در یکی از پس کوچههای خیابان فلسطین، بیت رهبری و محل دیدارهای ایشان با کوچک و بزرگ این مملکت قرار دارد. البته اگر به حجم ارزشیهایی که از اتوبوسها سرازیر میشوند و کوچه را عاشقانه میدوند که فقط کمی جلوتر و مشرفتر به رهبری بنشینند، هیچ توجهی نکند!صف از توی کوچه شروع میشود و به اندازه چندین خان رستم هم ادامه دارد.
آنهایی که دیدار اولی نبودند از قبل تاکید کردند هیچ چیز، حتی انگشتر و ساعت همراهتان نباشد که بتوانیم سریع گذر کنیم. بنابراین جز یک دست لباس تنمان از هرچه وابستگی و تعلق هست دل میکنیم. تازه در نبود گوشی کمی مغزها گردگیری میشود و نگاهها نکته سنج اطراف را میکاود و میرسد به این سوال خیلی مهم:(این خونهها چقدر زنده و خوشبختن. کسی توشون زندگی میکنه؟ میدونن کجان؟)از شنیدن این سوال خندهام میگیرد.
اگر نوشیروانیها کنار کاخ بودند شاید تخلیه سراسری میشدند اما این حسینیه که سقف محوطه ورودیاش شبیه داربست است و همه چیز زمین و آسمانش آنقدر ساده است که مسجد محله ما مقابلش اشرافی است، این حرفها را ندارد! تا درونیترین خان و تا وقتی پا بر زیلوهای آبی رنگ میگذاریم باورم نمیشود اینجا همان بیتی است که از قاب دوربینها دیده بودیم.
یک حسینیه در سادهترین حالت ممکن با چند ستون معمولی که اگر همان تصاویر اسلیمی ساده هم بر دیوار و ستونش نصب نبود، چیزی برای توصیف باقی نمیماند! تنها چیزی که نظم این سادگی را برهم میزند دوربینهایی است که از شدت پیشرفتگی شبیه تلسکوپاند و هر بار یکیشان قاب میبندد برایم سوال میشود چند صد زوم لازم است که پیکسلهای تصویرش از کیفیت بیفتد؟
حسینیه به قسمتهای برابر تقسیم شده و آنچه تا آخر از توجهم خارج نمیشود تعداد خانمهاست. درست نصف حسینیه جایگاه خانمهاست و حتی کادر و فیلمبرداران ایستاده بر بلندای دوربینهای ریلی این قسمت هم از بانوانند.
جالب اینکه از آنجا که من نشسته بودم، فکر میکردم ۷۰ درصد جمعیت دیدار را زنان سرزمینم تشکیل دادهاند و دقایقی قبل در یک حاشیه نگاری مردانه خواندم جمعیت بانوان یک سوم کل بوده! همین باعث شد عکسها را از زاویه بالا و روبرو و پشت چند بار بررسی کنم و نتیجه میگفت نگاه جانبدارانه نویسنده کاملا میتواند نصف را کم و زیاد کند اگر از آنجا که نشسته نگاه کند!کم کم ساعت میگذرد و رفت و آمد جمعیت کم میشود و شعارها پا میگیرند.
اینجا اما مردسالاری جامعه خودش را نشان میدهد و شعارهایی که هدایتگرش زنان هستند، مردان تکرار نمیکنند و در مقابل وقتی شعارها چندگانه میشوند، زنان آنچه مردان گفتهاند تکرار میکنند. مشکل ریشهایتر از این حرفهاست و احتمالا خیلی دیدار باید بگذرد تا زنانگی به رسمیت شناخته شود! کمی بعد شعار ترکی غالب میشود و چنان جمعیت تکرارش میکنند که یک لحظه شک میکنم تنها من فارس بودهام و کنار دستیام! دختر خوش مشرب جلویی در مقابل تک کلمات ترکی که به زبان میآورم لبخندی میزند و ترجمه میکند: (میگویند آذربایجان بیدار است و به انقلاب تکیه کرده است.)آدام نبیلسون!خوشبختانه شعارهای بعدی را ما اقلیت فارس هم میفهمیم و اکثرا جلسه را دغدغه فلسطین و نابودی اسرائیل به جوش و خروش وامیدارد.
طاقتها دارد طاق میشود و (ای پسر فاطمه منتظر شماییم) مکرر میشود و کم کم هدایتگران هم از سردمداری خسته میشوند که میکروفون روشن میشود و دانشجویی لبخند بر لب شروع میکند سرود مشترک را همخوانی کردن. دقایقی با فریاد سرود سرگرم میشویم اما دوباره بر زانو مینشینیم و گردن میکشیم و اشتیاق مثل نور خورشید هر صدا و حرکتی را روشن میکند.
زانویم درد گرفته که لبخند بر لب دوباره ظاهر میشود:( از بالا به من گفتن یه بار دیگه سرود رو بخونیم!) آه و نالهها شوق سرودخوانی را مشخص میکند و کم کم چهرههای سرشناس و مجری بدون تعارف و مسئولین یکی یکی در حسینیه ظاهر میشوند. خادمی به خبرنگار صداوسیما اشاره میکند بساط مصاحبه را جمع کند که: (آقا دارن میان!)
قلبم را در سینه احساس نمیکنم. خیره به پرده آبی فیروزهای پلک نمیزنم که شکوه این لحظه را از دست ندهم. هنوز پرده تکان نخورده که جمعیت میخروشد و موج وار به صخرهی نرده مقابل برخورد میکند و نوای حیدر حیدر تمام حسینیه را پر میکند. موج فیروزه کنار میرود و از میانش یاقوت رخ مینمایاند. دستها به شوق بلند میشود و هیچکس به کوتاه و بلند شدن مداوم قد جمعیت دقت نمیکند که تلاش میکنند با پریدن، یک ثانیه وضوح بیشتری از این نورانیت در قاب چشمان خود شکار کنند.لبخندی که در پاسخ فریادها بر لب آقا مینشیند جمله ابتدایی صحبتشان را تایید میکند:(محیط دانشجویی محیط شاد، زنده، پرهیجان و مطالبه گر و شوق آفرینی است.)آقا بر تک صندلی ساده مقابل جمعیت مینشینند و تازه این قاب بسته با حدیث بالای سرشان تکمیل میشود: (دانش پیشوای عمل و عمل پیرو آن است.)شعارها بیش از حد طولانی میشود و هیچ هیسی نمیتواند این شوق را بخواباند.
میان صداها یک فریاد غالب میشود که با زبانی الکن از اشتیاق درخواست دارد آقا دستی بر سرش بکشد. آقا درحالیکه اشاره میکند:(بذارید بیاد!) با جمله(سری به دستت بکشم یا دستی به سرت؟) مجدد تاکید میکند که جلسه کاملا صمیمی است.
جوان از روی جمعیت و پلهها پرواز میکند و حاجتش که روا میشود، چیز بیشتری طلب میکند که دوباره پاسخ آقا خنده حضار را بلند میکند: (دیگه دبّه در نیار!)مجری جلسه بالاخره به سختی جلسه را دست میگیرد و همخوانی سرود شروع میشود. نماینده دانشجویی اول به جایگاه میرود و آقا قلم به دست چپ میگیرند و نکاتی مینویسند. میزی که کاغذ و قلم را نگه میدارد برایم خیلی آشناست. عسلی کوچکی که سالها پیش در خانه داشتیم و از مد افتاد اما انصافا عجب چوب محکمی داشت!
نماینده اتحادیه جامعه اسلامی به آموزش و پرورش اشاره میکند که سهمش از بودجه عمومی دولت کمتر از نصف شده و رشد قارچ وار مدارس غیردولتی را (افسارگسیختگی) میخواند که با صدای دست و تایید جمعیت همراه میشود. همچنین علت فاصله فضای فعلی آموزش و پرورش با تربیت نسل تمدن ساز آینده را برون سازیهای نامعقول و تبدیل شدن به کلونیهای سکولار و گروهکهای آموزشی منفک میخواند. نماینده بعدی به سرفصلهایی مثل انتخابات و تحلیل میزان مشارکت، عدالت خواهی و عملکرد صدا و سیما اشاره میکند و شعارها و هلهلههای گاه و بیگاه جمعیت را به خوبی مدیریت میکند.
هر یک از نمایندهها جداگانه اجازه صحبت میگیرند و سلام گروهی را میرسانند و در پایان به دستبوسی آقا میروند و نسخه کاغذی حرفهایشان را تحویل میدهند.
تمام بیانیهها پرشور و حرارت است اما جسارتی در بعضی بیانها هست که ستودنی است:(آقایان مسئول، اینجا جمهوری اسلامی ایران است! کمی از اتاقهای بسته خارج شوید و به اماکن عمومی بروید!اگر نمیتوانید یک لایحه را تصویب و اجرا کنید، مناصب عریض و طویل خودتان را تحویل جریان دانشجوی انقلابی دهید!)جدا از اینکه این بیان نشانه شوریدگی جوانی و تجربه کم است، مهمترین بعدش رفتار جمهوری اسلامی است که به جوانان نسل دهه هشتاد که فقط حدود دو دهه از عمرشان گذشته و کمتر از انگشتان یک دست از نوجوانی فاصله گرفتهاند تریبونی سالانه مقابل مسئولین نظام و شخص اول مملکت میدهد که اینچنین عتاب انگیز و بی پروا پایین و بالای کشور را به نقد بگیرند. و تازه رهبر این مملکت بعد از چنین صحبتهایی در ابتدای بیاناتش جلسهاش را اینگونه توصیف میکند:(جلسهی خیلی شیرین و پرمغزی امروز با شما داشتیم.)
بانویی که نماینده دفتر تحکیم وحدت است حضور زنانه متفاوتی را رقم میزند و ابتدای صحبتش را با یاد زن مهندس فلسطینی و کلام مقاومش آغاز میکند و پس از بحثی مفصل درباره تحول در دانشگاه، اینطور ادامه میدهد:(ما چارهای جز فهم اراده زنان در پیشبرد امورات کشور نداریم. چرا نباید افرادی با روحیههای دباغ گونه در امورات مختلف کشور تربیت و به کارگیری شود؟)آقا با دقت تمام و تمرکز کامل به سخنگوها گوش میدهند و میان صحبت افراد به حاشیهها بی توجهی میکنند. حتی یک بار حاشیه نگذاشت متوجه حرف نماینده شوند و خواستند مجدد حرفش را تکرار کند. اما تمامی نمایندگان یک طرف، هلهلهای که از اسم (نماینده بسیج دانشجویی) در جمعیت پیچید طرف دیگر.
زمانی که هنوز صدای کوبنده و قاطع او در حسینیه نپیچیده بود. او نیز با دغدغه غزه شروع میکند و مبسوط درباره مردم صحبت میکند با این مطلع خطاب به مسئولین:(مردم حلّال مشکلاتند، نه حل شونده در تصمیمات شما!) و سپس جسورانه درخواستی مطرح میکند که نه تنها در این جلسه، بلکه احتمالا در هیچ جلسه دانشجویی و غیر دانشجویی دیگری مطرح نشده بود: (عاجزانه از شما میخواهیم اگر مصلحت میدانید به بسیج دانشجویی اجازه دهید تا عازم مرزهای نبرد با رژیم صهیونیستی شویم.) که شور و شعار جمع را به همراه دارد و فریادِ (ای رهبر آزاده، آمادهایم آماده)، لوسترهای نداشته سقف را میلرزاند.
آقا کمی جلوتر در بیاناتشان پاسخ میدهند: « این یک حرف است و عملی نیست، اگر می شد قبل از اینکه بگویید انجام می دادیم.» و تاکید میکنند که در اظهارات اشاره به افراد نشود.همانطور که از واکنشهای جمع هم میتوان جمع بندی کرد، رکورد هیجانیترین بیانیه به آخرین تریبون تعلق میگیرد که کاش پختگی و عمق اصل قرار میگرفت و هیجان، چاشنی صحبتهایی عمیق میشد.
دو نفر از نمایندگان توفیق صحبت را بخاطر طولانی شدن بحث نمایندگان قبلی از دست میدهند و بالاخره جوانان از منبر پایین میآیند و نوبت به پیر فرزانه انقلاب میرسد.
آقا درباره توقع چندبرابری خودشان از تشکلها صحبت میکنند و تاکید میکنند امروز کسانی در بدنه دولت مسئولیت دارند که خود چند سال قبل سخنران همین دیدارها بودند. همچنین اشاره میکند پیشنهادات واقع بینانه باشد و بررسی شدهی به معنای کامل کلمه باشد. ایشان رکن اصلی دانشگاه را علم و کار اصلی دانشجو را درس خواندن مطرح میکنند اما نگاه به آینده، جامعه و مردم را از وظایف حتمی جوان میخوانند.
در پایان بیانات هم باز میزان اهتمام خود به عرایض دانشجویان را تاکید میکنند که مکتوب بیانیهها را مجدد میخوانند. لابلای همین فرمایشات است که فریاد(آقا دوستت دارم) بلند میشود و پاسخ شیرینی که حتما شنیدهاید. برنده بازی همیشگی انگشتر و چفیه هم که هیچ دیداری از آن مبرا نیست، زرنگها هستند که خوب بلدند چطور از میان یک جمعیت سه هزار نفری گل اساسی را بزنند.
از شاعری که در دیدار شعرا خواستگاریاش را منوط به انگشتر رهبری کرده بود تا دانشجویی که شرط اجازه این سخنرانی از مادرش را انگشتر آقا اعلام میکند. آقا بلافاصله نماز را شروع میکنند و صفوف جوانان برای اقامه نماز بیست و هفتمین شب ماه مبارک رمضان به امامت ایشان قامت میبندد. خاطره این نماز و افطار بی نظیر بعدش احتمالا هیچگاه از خاطر مدعوینش نرود که:چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی!
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار
کور شود هر آنکس که نتوان دید.
برای کور دشمنان مقام عظمی ولایت صلوات.