به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا،یادداشت رضا کلیوندی، خبرنگار پایگاه خبریتحلیلی رستا:
تکهی اول؛ عزا
«عزا» آدمها را به هم نزدیک میکند. فقدان و از دست دادن مثل عشق نیازی به شرح ندارد و مستقل از کلمه قابل درک است. انسانی آزاده میخواهد که جای جوالدوز همیشگی به بقیه، اینبار نیمچه سوزنی به خودش بزند. دلتان را رنج بیشتری نمیدهم؛ عزا، نیازی به کلمه ندارد… آن روزها «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيم» شروع کارزار انتخاباتی سید ابراهیم رئیسی بود. در فضای توییتر منتشر شد و توانست شرایط را عوض کند؛ این روزها که توییتر لباس ایکس تن زده است همان اکانت خبر از خاتمهی کار رئیس جمهوری میدهد که دولتش مردمی بود؛ «كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِين». و جالب اینجاست که فرستهی این اکانت باز هم شرایط را عوض میکند. میان این دو آیهی قرآنی برای رئیس جمهور ایران، فاصلهای ۱۰۰۰ روزه از خدمت است. فاصلهای که سید ابراهیم رئیسی را تبدیل به سید شهیدانِ خدمت کرد.
تکهی دوم؛ معلمی
قصهی انبیا در نگاه اول خیلی پراکنده است. ابراهیم علیهالسلام با بتپرستان درگیر است، یونس علیهالسلام در شکم نهنگ گذران عمر میکند، یوسف علیهالسلام درگیر معرکهی زلیخا و مردم مصر است، عیسی و موسی علیهمالسلام هر کدام با اقوام عجیب و غریبشان دعوا دارند، نوح علیهالسلام کشتی میسازد و محمدعلیهوآلهافضلالصلوات درگیر جهالت جزیرهالعرب است. علاوه بر مرتبهی اول شاید در نگاه دوم و سوم هم همینگونه به نظر برسد. قصههایی جذاب ولی بیربط به هم؛ نوع نگاه است که باید تغییر کند. همان «جور دیگر باید دیدی» که سهراب سپهری میگوید؛ باید عینکی کلانتر به چشم زد و بیشتر از نوک دماغ خود را دید. نگاه جامعه به این قصص باید معلمانه باشد: جایگاه و روایت افرادی که جامعه را با همهی کاستیها تکان میدهند، مردم را در اقامهی حق کمک میکنند و زیر این علم کاری جز خدمت به مردم انجام نمیدهند. میشوند بلدِ راههایی که ملتهای خسته و به نفسافتاده را به سمت آن هدف نهایی به حرکت در میآورند.
تکهی سوم؛ پیامبری
معلمی مشغلهای پیامبرانه است. امام برای دلخوشی معلمان سخن تاریخی «معلمی شغل انبیاست» را نگفته است. اصلاً به آن چهرهی قاطع نمیخورد که تعارفی با کسی داشته باشد. معلمی شغل نیست. پای دیگر رئیس جمهور شهیدمان در میان است؛ جایی که اینگونه معلمی را معرفی میکند: «معلمي شغل نيست، معلمي عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش كردهاي، رهايش كن و اگر عشق توست مباركت باد.» جملهی شهید، شعار نیست، ثمرهی یک عمر حرکت و شناخت از افرادی است که خود را معلم نامیدهاند. صفر و یکی هم نیست؛ حرکتی طیفی است که معلم را به پیامبری نزدیک میکند… معلمی محدود به آموزش و پرورش هم نیست، مسئله اصلاً یاد دادن انتگرال و مشتق و ضرب و جمع و تفریق یا از شیمی و فیزیک و فلسفه گفتن نیست. میتوان معلم بود بیآنکه کسی بداند. میتوان به معلمها درس معلمی داد بیآنکه یک بار حقوق آموزش و پرورش گرفت. سیدِ شهدای خدمت، چنین شخصیتی است. فردی که معلمان میتوانند آگاهانه پای درسش بنشینند و سرمشقهایش را برای معلمی پیامبرانه تکرار کنند. مثل رجاییِ شهید، مثل همهی آزادگان عالم که ذلت نپذیرفتهاند.
تکهی چهارم؛ تقلب
معلم در راه پیامبری با مشکلات زیادی روبه روست و بلاهایی به چشم میبیند که روز به روز هم بر تعدادشان افزوده میشود. در چنین شرایطی معلم نمیتواند کنش مناسبی داشته باشد. ساختار و بدنهی خستهی آموزش و پرورش هم قبل از آنکه کار به پلک زدن برسد، قورتش داده است. معلم به الگو نیاز دارد. به همراه و همسو و دلِ گرم. به تقلب از روی برگهای نیاز دارد که نمرهی قبولی گرفته باشد. به تقلب از سید شهیدان خدمت نیاز دارد. نزدیکترین نمونهای که میشناسیم. دیپلمات مقاومت، شهید امیرعبداللهیان و دیگر همراهان هم انگاری نمرهی قبولی در معلمی گرفتهاند. این وسط شهید امیرعبداللهیان توجه بیشتری به خودش میگیرد: معلمی که نبودش در آموزش و پرورش مانع از این نشد که از معلمی فاصله بگیرد. عرصه برایش عوض شده بود ولی زندگی معلمانهاش را کنار نگذاشت. معلمی، حرفشنیدنها، تمسخرها و دندانشکستنها دارد. در شرایط کنونی مدرس بودن هم عذاب عجیبی است چه رسد به اینکه آدم معلمیِ پیمبرانه هم در سر داشته باشد. تضادها، تعرضها، تمسخرها و گلایهها بسیار است. ارادهای عظیم برای حرکت میخواهد و بزرگی که از روی سرمشقش نوشت. بزرگی که چراغ راه باشد و معلمیِ پیامبرانه را ممکن کند.
تکهی پنجم؛ ماضی بعید
یادداشت در مورد رئیس جمهور نباید با «عزا» شروع شود؛ اصلاً ساختارش نباید فعل ماضی داشته باشد… چه میشود کرد که ابتلائیست سهم مردم ایران. میتوان نشست و دمی آسایید ولی حرکت اجتناب ناپذیر است. به قول عزیزی باید سریعتر هم حرکت کرد چرا که مجبوریم جای شهدایمان هم کار کنیم. جامعه از معلم انگارهای مبهم ساخته است. این انگاره باید خرد شود. باید وقتی سید شهیدان خدمت را معلم معرفی میکنیم، تعجب کسی به آسمان بلند نشود. باید معلمی را تا جایی که میتوانیم به پیامبری نزدیک کنیم. شهیدِ جمهور این گونه بود. معلم به معنای مدرس نبود. ولی میتوان سر کلاسش نشست و یاد گرفت.
انتهای پیام