• امروز : سه شنبه - ۱۸ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : 8 - رجب - 1446
  • برابر با : Tuesday - 7 January - 2025
0
معلمی که به دل‌ها بینایی بخشید

قدمی فراتر از دیدن

  • کد خبر : 8514
  • ۱۷ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۶
قدمی فراتر از دیدن
بینا و نابینا مگر فرقی می‌کند؟ اصلاً از کجا معلوم او معلم نابیناست و ما معلم بینا؟ او با همین محدودیت، مسلماتی در معلمی و تربیت می‌بیند که ما، مثلاً معلم‌های عادی، با چهار جفت چشم اضافه هم نمی‌توانیم ببینیم. فاطمه طباطبایی معلمی نابینا با سابقه بیش از 30 سال تدریس در مدارس نابینایان است؛ مدارسی که بیشتر از تابلوهایش، تغییر جنس کفپوش‌ها به کمک ساکنانش می‌آید.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا، شماره چهارم روایت مدرسه از توانستن‌ها میگوید: بینا و نابینا مگر فرقی می‌کند؟ اصلاً از کجا معلوم او معلم نابیناست و ما معلم بینا؟ او با همین محدودیت، مسلماتی در معلمی و تربیت می‌بیند که ما، مثلاً معلم‌های عادی، با چهار جفت چشم اضافه هم نمی‌توانیم ببینیم. فاطمه طباطبایی معلمی نابینا با سابقه بیش از ۳۰ سال تدریس در مدارس نابینایان است؛ مدارسی که بیشتر از تابلوهایش، تغییر جنس کفپوش‌ها به کمک ساکنانش می‌آید.

صحنه‌ی اول: «من» می‌توانم

سال ۱۳۷۳ است؛ اواسط مهرماه و یکی از روزهای شلوغ امور ثبت‌نام دانشگاه خوارزمی تهران. ورودی‌های الهیات هرکدام به سمتی می‌روند، به گوشه‌ای سرک می‌کشند و گوشه‌گوشه‌ی دانشگاه را در شوق و ذوق و هیجانی که دارند شریک می‌کنند. زودی هم با هم دخترخاله‌پسرخاله شده‌اند و همدیگر را با اسم کوچک صدا می‌زنند. یکی‌شان ولی قاطی این مسائل نیست. سخت نیست که بفهمیم این دختر ۱۸ یا ۱۹ ساله همان خانم طباطبایی است. آرام‌تر از بقیه است و تنها هم نیامده. از بقیه فاصله گرفته و تنهاتر از بقیه است، ولی ناراحت نیست و چهره‌اش نشانی از دلخوری ندارد.

فاطمه دست به عصا هم هست. نه که با طمأنینه و با وسواس قدم بردارد، بلکه واقعاً عصا به دست گرفته است و برای پیدا کردن مسیرش به‌رغم همه‌ی کمک همراهانش به عصا نیاز دارد. همین چند وقت قبل دیپلمش را از مدرسه نرجس زیر بغل زده و بعد از ۱۲ سال درس خواندن و کنکوری پر از استرس خودش را به دانشگاهی عالی در تهران رسانده. قرار شده سر کلاس‌ دانشگاه برود؛ کلاس‌هایی که برای آدم‌هایی با شرایط عادی است. مصمم است، ولی نگران هم هست. انگاری همه‌ی جرئتش را مراحل قبلی خرج کرده و حالا جیبش خالی شده.

فاطمه دوازده سال را در مدارس ویژه نابینایان درس خوانده، ولی حالا باید سر کلاس‌هایی بنشیند که بعضی وقت‌ها از حوصله‌ی همان دانشجویان بدون محدودیت هم خارج است. دلهره دارد، ولی جا نزده است. می‌داند که می‌تواند. ۱۲ سال گذشته پر از توانستن‌های مختلفی است که اجازه‌ی ناامیدی به او نمی‌دهد.

صحنه‌ی دوم: «فاطمه» صدایم کنید

نازی، رقیه و صدیقه از فاطمه بدشان نمی‌آید. بقیه هم‌کلاسی‌ها هم همین‌طور. فاطمه در مرکز توجه است، ولی نه از نظر آزار و اذیت. کسی با او دشمن نیست؛ فقط کسی نمی‌داند چگونه باید با او برخورد کند. برایشان تعامل با فاطمه سخت است و اگر بخواهند به او نزدیک شوند هم به کلی مشکل ریز و درشت و مراعات عجیب‌وغریب روبه‌رو می‌شوند. این مسئله از سمت فاطمه هم هست. او ۱۲ سال در مدارس ویژه و شبانه‌روزی درس خوانده و برخورد زیادی با افراد با شرایط عادی نداشته است. همه‌ی این‌ها او را تنها کرده؛ دختر مرموز و سخت‌کوشی که همه خانم طباطبایی صدایش می‌کنند.

اواسط ترم است و رابطه فاطمه و بقیه هنوز یخ است. ولی انگاری خبرهایی است. این قیافه چیز جدید دارد و با حالت خسته و مضطرب همیشگی فرق‌ می‌کند. فاطمه آرام است و دارد هم‌زمان که به سمت سر و صدای نازی، رقیه و صدیقه می‌رود به ۱۲ سال گذشته فکر می‌کند که در مدارس خاص درس خوانده است. نزدیک و نزدیک می‌شود و به دریای مسائلی فکر می‌کند که با ورود به دانشگاه با آن‌ها مواجه شده است.

فاطمه دارد می‌رود با بقیه حرف بزند؛ حرف‌هایی خیلی جدی که گفتنشان چند ماهی طول کشیده است. جرئتش را جمع کرده و تقریباً به بقیه رسیده است. فاطمه از اول شجاعت گفتن این‌ها را نداشت. مثل قصه‌های مفت دوزاری هم جرئتش را یکباره کسب نکرد. جمع کردن این‌همه جرئت دو سه ماهی طول کشیده و حالا وقتش است. فاطمه بعد از اینکه بچه‌‌ها مثل همیشه خانم طباطبایی صدایش می‌زنند، کل حرفش را یک جا می‌زند: «چرا خانم طباطبایی؟! من هم مثل شما هستم؛ هم‌سن خودتانم و هم‌رشته و هم‌درسی‌ام. حتی سال‌بالایی‌تان هم نیستم… فاطمه صدایم کنید، نه خانم طباطبایی.»

این جمله که می‌شنوید و صحنه‌ای که می‌بینید، کل توان فاطمه است. دختر ۱۹ ساله و نابینایی که به سختی تحصیل کرده و خودش را به دانشگاه رسانده است. نه که نترسد، نه که از همان اولش شجاع باشد. او همه‌ی این‌ها را به مرور جمع کرده، پله‌پله بالا آمده و حالا خودش را به اینجا رسانده است. این «فاطمه، صدایم کنید.» حاصل سه چهار ماه جا نزدن است. نتیجه هم می‌دهد و همه بعد از این گفتگو فاطمه صدایش می‌زنند.

لینک کوتاه : https://rastakhabar.ir/?p=8514

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.