به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا؛ هشتمین شماره از روایت مدرسه با عنوان سرود عشق به قلم امیرحسین دودی و صفحهآرایی امیررضا مهراد منتشر شد.
روایت مدرسه از اول مهر/سرود عشق
سیدحسن موسوی همان روز اول سال تحصیلی معلمیاش را برداشت و خیلی آنطرفتر از دیوارهای کلاس گذاشت. او همراه شاگردش، اسماعیل موسوی، دانشآموز ۱۱ سالهی پایه پنجم، در مدرسهای کوچک در نرگسزمین، گوشهای از چهاردانگهی ساری، لحظهای را خلق کرد که قلبها را تکان داد. ویدیویی از خواندن سرود ملی توسط این معلم و شاگردش در فضای مجازی پخش شد و ناگهان، آقای موسوی، به قول اسماعیل، تبدیل به نمایندهی ۳۷۰ مدرسهی تکدانشآموزه در رسانهها شد.
اول مهر، شمال و باقی ماجرا
صبح پاییز بود؛ از آن بامدادهای خنک که در چهاردانگهی ساری، جنگلهای سبز با آسمانی مهآلود در هم میآمیزند. نسیم آرام برگهای زرد و نارنجی را روی خاک نرگسزمین میریخت و صدایی نرم مثل جویباری که از دل سنگ میجوشد، در فضا پراکنده شد. آقای موسوی با همان جامهی ساده همیشگیاش رو به اسماعیل، پسرک ۱۱ سالهای که با چشمان پرشوقش به معلمش نگاه میکرد، ایستاد. سپس سرود ملی پخش شد.
تو، چراغ خود بیفروز
دو صدا، یکی گرم و استوار، دیگری نازک و پر از شوق کودکانهی اسماعیل، سرود ملی را زمزمه میکردند. انگار نه فقط یک آواز، که تکهای از روح وطن بود که در آن لحظه میان خاک و برگهای روستا جان میگرفت. صدایی که هم به نرگسزمین جان داد، هم به ساری، هم به اسماعیل، و هم به فضای مجازی. آقای موسوی، معلم تنها مدرسهی نرگسزمین، با همین کار ساده انگار نوری در دل اسماعیل روشن کرد. او وطندوستی را نه با کلمات درهم کتابها که با حسی عمیق از دل خودش به شاگردش آموخت. کلاسش دیوارهای گلی و تختهسیاه رنگورورفته نداشت؛ کلاسش همهی این خاک بود، همهی این آسمان، همهی این وطن.
برای موسوی معلمی چیزی فراتر از یک شغل است؛ رسالتی که با ایمان و عشق گره خورده. خودش میگوید: «با عشق به کار و ارادهای که از ایمان میآید سختیهای این راه آسانتر میشود. امیدوارم این عشق، من و شاگردم را به جاهای بهتری برساند.» این باور است که به قدمهایش معنا میدهد، ایمانی سرشار از شناخت که او را از یک معلم معمولی به کسی بدل کرده که انگار برای این کار زاده شده.
نرگسزمین، مرکز دنیا
وقتی خیلیها زیر بار فشار زندگی یا وسوسهی شهر، راهِ راحتتر را انتخاب میکنند، آقای موسوی مسیر خاکی نرگسزمین را برگزید. هر روز، با هر باد و بارانی خودش را به مدرسه میرساند، هزینهها را به جان میخرد و باز با لبخند از عشق به کارش حرف میزند. نرگسزمین، مثل خیلی از روستاهای چهاردانگه غم غریبی دارد؛ از چند سال قبل این غم و تنهایی بیشتر هم شده و خانوادهها یکییکی به شهر میروند. حالا اسماعیل موسوی، پسرک ۱۱ سالهی پایه پنجم، تنها دانشآموز مدرسه، بدون همبازی و همکلاسی مانده است. سیدحسن، یا همان آقا معلم که اسماعیل همیشه با احترام صدایش میکند، این تنهایی را خوب میفهمد. گاهی معلم است، گاهی رفیق، گاهی هم همبازی. «کلاس تکنفره فرصت خوبی برای آموزش عمیقتر است، اما دلم برای شاگردم میسوزد که از شور و حال همسنوسالهایش محروم است. برای همین سعی میکنم جور دیگری کنارش باشم، حتی گاهی خودم را به دنیای بچگانهاش میبرم تا راحتتر یاد بگیرد.»
موسوی بدون شک مرکز دنیا را در نرگسزمین پیدا کرده. او از روزمرگی و کار و شغل و پول فراتر رفته و هر روز رسالت معلمیاش را زندگی میکند؛ بهویژه برای اسماعیل که با چشمان کنجکاو و قلب پرشور خود، تنها دانشآموز این مدرسهی کوچک است.
پاییز و دلِ گیر؛ امیدی که هنوز هست
موسوی اهل گله و شکایت نیست. ذهنش همیشه مشغول است؛ مشغول اسماعیل، مشغول حال و روز دیگر روستاها، مشغول دغدغههایی که مثل سایه دنبالش میآیند: حقوق کم معلمان، تورم، مدارسی که در نبود امکانات به سختی نفس میکشند. او شعارزده نیست؛ در آسمان هم سیر نمیکند. روی زمین سخت واقعیت پا گذاشته و با عشق معلمی روزگار میگذراند. واقعیت، باعث میشود درباره معیشت هم چندکلمهای حرف بزند: «حقوق ما معلمها با این گرانیها جور درنمیآید. طرحهایی مثل رتبهبندی آمدهاند، اما هنوز تا جای خوب فاصله دارند.»
با این حال ناامید نیست. در جریان تلاشهای دولت برای بهتر کردن شرایط است و امیدوار که روزی نتیجه هم بدهد. «دولت دارد تلاشش را میکند، امیدوارم روزی برسد که معلمها دغدغهی معیشت نداشته باشند.»
تو، یکی نهای هزاری…
موسوی از رسانهها دل پری دارد. هم قدردان است و هم گلهمند. بیشتر البته گلهمند.
خوشحال است که گاهی ماجراهایی مثل مدرسه نرگسزمین و داستان اسماعیل، پسرک ۱۱ سالهی پایه پنجم، دیده میشوند، اما انگار دلش میخواهد این دیده شدن، عمیقتر باشد و مشکلی از روستا حل کند.
ویدیوی سرود ملیاش که در فضای مجازی پخش شد، فقط یک لحظهی قشنگ نبود؛ فریادی بود بیصدا برای همهی آن چیزهایی که نرگسزمین و روستاهای مثل آن کم دارند: معلم، امکانات، توجه. او با همان سرود ملی، نشان داد که حتی در دورافتادهترین گوشهها، میشود با یک سرود، حس تعلق را در دلها کاشت. انگار موسوی، دارد به ما یادآوری میکند که هنوز میشود امیدوار بود، هنوز میشود برای بچههای این سرزمین، مثل اسماعیل، کاری کرد. هنوز میشود برای ایران از دل و جان مایه گذاشت.
لینک دانلود: