به گزارش پايگاه خبری تحلیلی رستا، فائزه فداکار، نومعلم: روز نماز جماعت حس غریبی داشت. دو صف بودیم و در اقلیت و در ربنای قنوتمان که توام با شنیدن شعارهای جمعی از دخترانمان بود حال و هوای مظلومیت حقیقت ناب انقلاب که گویی جانهایمان نشنیده و نفهمیده را درک میکردیم. پس از پایان نماز بچهها پرسیدند چه کنیم؟ خیلی ناراحت و نگران بودند. به امام جماعت مدرسه که داشت از مدرسه خارج میشد توهین شد که خودخواسته نشنید و ندید! با خود میاندیشم که اگر این چهل و چند سال در تلفظ والضالین و شرایط انتخاب مرجع تقلید و احکام نماز و روزه متوقف نشده بودیم؛ شاید الان بصیرت پارههای تن ایران بیش از این بود که در این غبار گم شوند و راه را نبینند.
به نظرم رسید شعار گفتگو بدهند تا حرف بزنیم و شبهات و ابهامات برطرف شود اما صلاح مسئولین مدرسه بر آغاز کلاس درس به قصد پایان این التهاب قرار گرفت. و تصمیم من بر آغاز یک گفتگوی دوستانه به قصد پایان این بیتفاوتیهای نهاد مدرسه نسبت به مهمترین موضوعات روز جامعه. آنچه در جریان تمام گفتگوها برایم آشکار شد یک آلزایمر تاریخی غمانگیز بود. حجم ندانستنها و نشناختنهای نسلی که قرار است پرچمدار ادامهی مسیر تاریخی انقلاب باشند، انگارههای قبلیام از این نسل را درهم شکست.
برخی گزارههای تاریخی روشنایی میشد برای چشمان متعجبشان. برخی سوالهای تفکربرانگیز شور و غوغایشان را به سکوت بدل میکرد. و البته گاهی برخی ادعاها و گفتههای آنها منِ معلم را به درنگ میکشاند. که چقدر نفوذ دشمن بر ذهنها و تغییر ارزشها و چقدر دروغپردازیهایشان کار خودش را کرده. و چه زمانی فرصت کردیم که این اندازه دور شویم از حقیقت و آیا فرصتی هست برای جبران؟ و اگر ناگهان زود دیر شده باشد چه؟ چه بیمها و امیدها که قلبم را درهم میفشرد. برای هر سوال و هر ادعا، برای هر جمله که دخترانم مطرح میکردند لازم داشتم ساعتها و روزها گفتگو را ادامه دهم. دلم میخواست سوت پایانی زده شود برای ریاضی و زیست و شیمی و هر آنچه داریم درس میدهیم و به جای آن روایت کنیم تاریخ را، دین را، سیاست را، دشمن را، و زندگی را!
در میان گفت و شنودهای بعد از آن روز دختری از دخترانم اشاره کرد که آن روز داشت به ما خوش میگذشت! حتی از تصور حضور پلیس لذت میبردیم و کیف میکردیم. خندهی دخترانم و سرتکاندادنشان مهر تاییدی بود بر این اقرار و من که میاندیشم به بهای بروز هیجانهای سرکوب شده و خوش گذشتنهای این نسل و بیتوجهیها و کوتاهیهای ما، چه ماهیها که دشمن از این آب که خود گلآلود کرده نمیگیرد و چه تلاطمها و چه موجها که به راه نمیافتد. البته نباید نادیده گرفت که برخی انتقادها، برخی شکایتها منصفانه بود و چه بسا تلاشیست برای برگرداندن انقلاب به حقیقت انقلاب، تلاشیست در جهت حرکت به سمت شعارهای انقلابمان! تلاشیست برای ایرانمان. از آقازادههای خوشگذران و اختلاسها و فسادهای اقتصادی و بیمسئولیتیهای برخی مسئولین در کلیت این حرکت چهل ساله گرفته تا ساختارها و برنامهریزیها و اقدامات غلط. به گمانم این اعتراضها و این شعارها زنگی بود که نواخته شد تا آغاز کنیم. زنگ شروع مدرسه انقلاب!
حالا نوبت ماست که امیدوارانه بنیانهای ذهنی فرزندانمان را از نو بسازیم. نه با تالیف کتابهای دفاعی و چه و چه، بلکه از مسیر گفتگو و ارزش بخشیدن به افق نگاههایشان، با شنیدنها و پذیرفتنها، با گفتنها و ساختنها. حالا نوبت جهاد مسئولین است در جبران عقبماندگیها و کمکاریها، و آیا واقعا عبرت میگیرند؟ و چه درست گفتتد که در دل تهدیدها فرصتها نهفته است. حالا ما آیا آمادهایم؟ و یا حراستها و سرکوبها و نشنیدنها و اشتباهات ادامه خواهد یافت؟
انتهای پیام/