حاشیه نگاری رضا کولیوندی، خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی رستا از حضور رضامراد صحرایی وزیر آموزش و پرورش در خوابگاه دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی؛ دوقدمی وزیر ایستاده بودم و داشتیم چای میخوردیم. شب داشت سردیاش را با قلدری به رخ صورتمان میکشید و گرمای استکانهای چای صلواتی حسابی به دستها میچسپید. البته این وسط ده پانزده دانشجوی مزاحم هم بودند. منطقی هم بود. بالاخره سرای دانشجویی است و ساکنان اصلی آن دانشجویان هستند. تازه داشتم آمادهی حظ بردن از دیدن وزیر میشدم که بنای رفتن و بازدید از سلف و باشگاه گذاشت و رفت. قول و قرار گپ و گفت دانشجویی را همانجا گذاشت: «نمازخانه؛ ۲۰:۳۰»
یک ساعت بعد، وزیر آموزش و پرورش در نمازخانهی خوابگاه حافظ یا به ترجیحِ مسئولین، سرای دانشجویی حافظ روی صندلی چوبیای که برای مراسم هیئت هفتگی عَلم شده بود، نشست و دانشجویان را میدید که دانهدانه از راه میرسند و محکم کف زمین مینشینند.
مشکلات همیشگی
دانشجویان ساکن در خوابگاه حافظ، ۱۶ کیلومتر با دانشگاهشان فاصله دارند؛ دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی. دانشجویان بسته به روشی که برای رفتن به دانشگاه انتخاب میکنند بین ۶۰ تا ۹۰ دقیقه برای مسیر در نظر میگیرند. سرویس ندارند ولی انتخابهایشان زیاد است: از بیآرتی گرفته تا ترکیب خطواحد و بیآرتی و مترو با هم که به ایستگاه مترو حسین آباد میرسد با پبادهروی ۲۰ دقیقهای تا سهراه لویزان و دانشگاه؛ البته میتوان با تغییری کوچک در ترتیب مترو و بیآرتی ایستگاه بیآرتی لویزان شرقی پیاده شد که چسپیده به دانشگاه است. من هم مستثنای از این قاعده نیستم و همه روزه مجبورم این وقت را برای مسیر کنار بگذارم. بعضی روزها خوشبختم چون جا برای نشستن پیدا میکنم و یعضی روزها نه؛ بدبختِ بدبختم و جایی برای نشستن نیست. نه در خط واحد، نه بیآرتی و نه مترو. ۷۰ یا ۷۵ دقیقه سرپا. ۱۸ام روز خوبی نبود. از همان روزها که آدم میتواند مدام غر بزند. کمکاری نکردم. از همان ۶:۵۰ هر چه توانستم به ملائک و هفت افلاک غُر زدم. البته اگر میدانستم که شبش بناست در دوقدمی وزیر بایستم و چای بخورم غُر نمیزدم که هیچ، قربان صدقهی مشکلات هم میرفتم.
۱۶ آذر نبود. هفدهم هم نبود. ۱۸ آذر بود و وزیر آموزش و پرورش ترجیح داده بود گرامیداشت روز دانشجو و بازدید از سرای دانشجویی حافظ را یککیسه کند. ۲۰:۳۰ هم رد شده بود و بین ۶۰ تا ۷۰ نفری در نمازخانه جمع بودند. نمازخانهای با سقفی کوتاه در طبقهی پایین یک ساختمان ۱۱ طبقه که زمانی هتل لوکسی بود. همان جایی که یوسف نوری، وزیر سابق آموزش و پرورش هم قبلتر آمده بود.
گرم کردن مجلس را خود وزیر برعهده گرفته بود و با توضیح اینکه چرا ۱۸ام آذر آمده که ۱۶ام را گرامی بدارد، شروع کرد. اینکه گمان میکرده خوابگاه این دانشگاه هم مثل دانشگاه فرهنگیان آخر هفتهی خلوتی دارد. چیزی که زود به تعجب او ختم شد. مجلس که گرم شد، به رسم همیشه، تریبون از آن دانشجویان بود تا فرصت گوش شنوا داشتن را قدر بدانند و از دغدغهها و مشکلاتشان بگویند.
شلمشوربای دغدغهها
چندقدمی وزیر نشسته بودم و باز نفسهایمان به هم میرسید. ششهفت نفری صحبت کردند. یکی از فشار آب میگفت و یکی از دورچین غذا و کیفیت کم آن. دیگری که صدای آرامی را ته گلو انداخته بود از تعداد مهمانهای زیاد دانشگاه گله داشت. نفر بعدی شمردهتر حرف میزند، روی کاغذ حرفها را نوشته بود و از رو میخواند: «به داد دانشگاه برسید. در این دو سالی که دانشگاه بودهام، دانشگاه روبه موت بوده. عدالت برای دانشگاه مرده است. باور کنید حق دانشجو این نیست که نگران سرویس رفتوآمد و کیفیت غذا و و هزار مشکل صنفی دیگر باشد … همه میگویند سیاسی باشید. ولی نمیتوانیم و نمیشود. همین دانشگاه نمیگذارد. دانشجو با این همه دردسر بیمورد نمیتواند سیاسی باشد.» میکروفن به بعدی رسید. او همهی آب و تابش را روی سختی دروس مهندسی گذاشته بود و اینکه دانشجوی تربیت دبیر بیش از ۱۷۰ واحد درسی را باید بگذراند. کم مانده بود به وزیر التماس کند که از فشار درسها کمکند و برنامه درسی را تغییر دهد. وزیر هم از آن سمت تعجب کرده بود از این همه تعداد واحد؛ انگاری که اولین بار باشد به گوشش میخورَد.
نفر بعدی که کم هم وجنات برای خودش دست و پا نکرده بود، دغدغهی تربیت دبیر فنی داشت و مطالبهی سند راهبردی و نقشه راه برای اجرایی شدن سند تحول را فریاد میزد: «چه شد نقشهی راهبردی برای اجرایی شدن سند.» در نوع خودش جالب بود ولی زود در ازدحام بحثهای مختلف گم شد. وزیر هم در سخنانش سهمی به این مطالبه نداد و چیزی از آن نگفت.
تقلب در دشمنشناسی از روی دست شهدای ۱۶ آذر
وزیر سخنانش را از روز دانشجو شروع کرد. از سابقهی دشمنی ملت ایران با آمریکا و اینکه در حداقلیترین نگاه به کودتای ۱۳۳۲ برمیگردد. صحرایی، شهدای ۱۶ آذر را مثالی برای دشمنشناسی آورد و گفت که امروز اولین وظیفهی دانشجو، دشمنشناسی است. وزیر گفت و گفت ولی از اسامی شهدای ۱۶ آذر در نطقش خبری نشد. اینجا ولی نام مبارکشان آورده میشود که برکت نوشتار کج و معوجمان شوند و عیال آقا شریعتی را هم از خودمان دلخور نکرده باشیم: مصطفی بزرگنیا؛ احمد قندچی؛ مهدی شریعترضوی.
صحرایی گفت: «روزتان به هر حال مبارک. امروز فرصت شد که روز دانشجو را گرامی بداریم… ۱۶ آذر در اصل روز گرامی داشتن بصیرت و دشمنشناسی است. باید بدانیم دشمن اصلی آمریکاست و بقیه عروسک خیمهشببازی.»
هر جا اسم معلم و دانشجومعلم بود و نامی از شغل انبیا و رسالت معلمی سخن به میان نیامد، بدانید که کار حسابی میلنگد. ولی صحرایی که کُمیتش را یکهتاز مجلس کرده بود از این هم غافل نبود ونکته بعدی دقیقاً به همین عنوان یعنی رسالتهای معلمی باز میگشت. «معلم چشم و گوش کودک را باز میکند. معلم بصیر است و بصیرت میدهد. در اصل معلم با درد بیدرمان یعنی جهل مبارزه میکند.»
غول مرحله آخر
غول مرحله آخر، جواب سوالات دانشجویان بود. سوالاتی بهشدت درهم که هر کدام انگاری در دنیایی مجزا سیر میکرد. صحرایی سخنش را با مأموریت دانشگاه شروع کرد: «دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی در حالی که مأموریت تأمین دبیر فنی را دارد در مقاطعی از مأموریت خود فاصله گرفته است. فرآیند اصلاح این ساختار و دانشگاه از دو سال قبل آغاز شده است تا دانشگاه به مأموریت خود نزیک شود. البته که برای آن، نیاز به تحولی جدی دارد. مسئلهی اصلی دانشگاه، رویکرد کلان آن است. رویکرد اصلی باید تربیت معلم باشد. برای این کار باید معماری کلان دانشگاه اصلاح شود. یکی از مصادیقش این است که به جای سرفصلهای مصوب وزارت علوم، سرفصلهای بومی خودتان را داشته باشد.»
همه مات صحرایی بودند و نگران. کناریها از همان لحظه داشتند حرص مدرک مهندسی و سختیهای بیهودهای که کشیده بودند را میخوردند. البته صحرایی بعد از چند لحظه سکوت مرموز در جلسه، خیال همه را راحت کرد: «این اصلاحات احتمالاً برای ورودیهای ۱۴۰۳ به بعد اعمال شود. در کل دانشگاه باید قبول کند که تابعیت دوگانه ندارد. این به معنی تخطی از وزارت علوم نیست ولی رابطه دانشگاه تربیت دبیر و آموزش و پرورش باید مثل دانشگاه امام حسین و سپاه پاسداران باشد.»
ادامهی صحبتها هم سمت مشکلات همیشگی سرویس و غذا و حقوق و فضای ورزشی دانشجویان رفت و در آخر هم بنا شد معاونت تربیت بدنی وزارت آموزش و پرورش در حد توانش به تجهیز سراهای دانشجویی دانشگاه تربیت دبیر کمک کند.
فراق مسئولین سختتر است
جلسه داشت به انتها نزدیک میشد؛ در مجموع حدود سه ساعتی را نزدیک وزیر آموزش و پرورش چرخیده بودم. برایم خیلی جالب بود. جالب نبود؟ اشتباه همین جاست. دیدن مسئول ذوق ندارد؛ این درست. جذابیت و ذوقی که دیدن مسئول ایجاد میکند برای شناخت دغدغههاست. برای این است که آدم میفهمد کناریاش در چه فضایی فکر میکند و سلولهای مغزش را از کدام رود، آب میدهد. این شناخت به شور میرسد و دغدغه. که شب ۱۸ام آذر هم نمونهاش در سرای دانشجویی حافظ بر پا بود.
صحرایی خیلی راحت میتوانست آن ساعات را در خانه بنشیند و پای سینمای خانگی فلان سریال را ببیند یا بهمان سریال را از رسانه ملی دنبال کند. او ولی شبش را با دانشجویان تقسیم کرده بود و همینهاست که به رغم همهی کاستیها باعث میشود پرسهی امید را حوالی اتفاقات روزانهی کشور ببینیم.
وزیر رفت؛ دیگر چایی هم نمیدادند. همه، نفسهایی که تا چند لحظه قبل به وزیر میخورد را چهار چنگولی و سریع جمع کردند و رفتند تا استراحت کنند و خودشان را برای مسیر ۱۵۰ دقیقهای فردا آماده کنند.
دوست داشتم سر تیتر بجای این کلی گویی ها، چیزی مربوط به همین دانشگاه بود. مثل “دانشگاه دو تابعیتی”
۱۷۴ واحد ناشناخته هم جالب بود