به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رستا، سیده زهرا رضوی؛ نمیدانم چرا چپ چپ نگاهمان میکنند؟ معنی طعنهی شربت نذری را نمیفهمم. درست است بچه مدرسهای هستیم و همیشه منتظر خوراکی های شیرین؛ ولی گلزار را فقط به خاطر حاج قاسم رفتیم. به قول آقا سید مرتضی، هرکس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند.
آری! ما ملت امام حسینیم. ما شاهد بودیم از حبیب هفتاد ساله تا علی اصغر شش ماهه چگونه به استقبال شهادت رفتند. یادش بخیر آن موقع هم میگفتند به طمع تاج و تخت آمدهاید.همان لحظه، قاسم، همان که هم سن و سال ما بود، بلند شد و از طعم شیرین شهادت گفت تا دشمن، کمتر زبان به ترحم و تمسخر بچرخاند.
ما فرزندان حاج قاسمیم و از او یادگرفتهایم، ابرقدرتی که از آن سخن میگویند اصلا ترسناک نیست؛ اتفاقا اوست که از ما مردم معمولی، مخصوصا ما دانش آموزان مکتب سلیمانی میترسد.برای ما هم فرقی نمیکند، هنوز کاپشن صورتی به تنمان باشد یا آنقدر بزرگ شده باشیم که پشت میز کلاس بنشینیم یا نه، حتی بزرگتر، آنقدر که درسِ معلم شدن بخوانیم. ما فقط میدانیم آن غول هایی که پدرمان با آن ها میجنگد، ارزش تسلیم شدن ندارند.
باید بمانیم و با خون، نشانشان دهیم چقدر بیشرفاند. چقدر از انسانیت به دوراند و چقدر پوشالی است شعارهای مظلوم نمایانهشان.نکند دنیا گمان کند، کودکان غزه تنها هستند؛ نه! ما همه دشمن این غولهای بی شاخ و دمیم که میخواهند، گوشواره قلبیها کابوس ببینند. فکر کرده است ما از او میترسیم. غلط فکر کرده است. بار اولمان که نیست. مدت ها است درس حسین فهمیده را مشق میکنیم و چشم به علی لندی میدوزیم تا در چنین روزی بتوانیم، با اهریمنان چشم در چشم، جان بیفشانیم.
بیچارهها یادشان رفته آرشام، محمدرضا و علی اصغر، چطور در شاهچراغ روبهرویشان ایستادند؛ و گرنه اینچنین هوا برشان نمیداشت که بخواهند با ناامن کردن مزار سردار، ما را از ادامه راهش، باز دارند.حالا دیگر سردار سلیمانی، ۶۵ ساله نیست، دوساله است، چهارساله است، یازده ساله است، چهارده ساله است، بیست ساله است، جاودانه است.آن روزها که تنها ۷۲ نفر بودیم، ایستادیم؛ چه برسد به حالا که هزاران قاسم در هر شهر هستیم؛ خواهیم ایستاد تا پیروزی نهایی؛ چرا که پیروزی ، از آنِ ملت شهادت خواهدبود.بیا! مردِ این میدان، ما هستیم برای تو…